ابن یحیی بن علی بن یحیی بن ابی منصور ابان حسیس بن وریدبن کادبن مهابنداد حساس بن فروخ دادبن مهرحسیس 2بن یزدجرد المنجم، مکنی به ابوالحسن. یاقوت گوید: ترجمه هریک از پدران احمد را در باب خود آورده ام و این ابوالحسن ادیبی شاعر و فاضل و عالم و یکی از رؤساء زمان خویش در علم کلام و علوم دین و متفنن در آداب بود و به سال 327 ه. ق. در هفتادواندسالگی درگذشت. و او را در منادمت راضی اخباری است و این جمله را مرزبانی در المعجم خود آورده است و ثابت گوید:وفات او بماه ذی الحجه و مولد وی در سنۀ 262 بود. وپدر او یحیی بن علی را در اخبار شعراء مخضرمی کتابیست و آن کتاب ناتمام ماند و احمد آن را بپایان رسانید. و دیگر از تصانیف احمد کتابیست که در اخبار خاندان خویش و نسب آنان کرده است و دیگر کتاب الاجماع در فقه، بمذهب ابن جریر طبری، چه احمد در فقه تابع مذهب جریر بود. دیگر کتاب المدخل الی مذهب الطبری و نصره مذهبه. و دیگر از تصنیفات او کتاب الأوقات است. و مرزبانی ابیات زیرین را از گفته های احمد روایت کرده است: یا سیداً قد راح فر- داً ما له فی الفضل توأم عمّرت اطول مدّه تزداد تمکیناً و تسلم فی صفوعیش لاتزا- ل به العدی تقذی وترغم مازلت فی کل ّ الأمو- ر موفق للخیر ملهم یک ان تذوکرت الایا- دی یبتداء فیها و یختم. (معجم الأدباء ج 2 ص 154). و ابن الندیم آرد: او یکی از بنومنجم است مکنی به ابوالحسن. وی شرح حال عده ای از شعراء مخضرمی را بر کتاب پدر خودکتاب الباهر افزوده است و احمد بن یحیی متکلم و فقیه بود بمذهب ابوجعفر محمد بن جریر طبری و کتاب الاجماع فی الفقه علی مذهب الطبری و کتاب المدخل الی مذهب الطبری و نصره مذهبه و کتاب الأوقات از اوست و نیز کتابی دارد در اخبار خاندان خود یعنی بنوالمنجم ونسبت آنان بفرس. و رجوع به الموشح مرزبانی ص 321 و 329 و 330 شود
ابن یحیی بن علی بن یحیی بن ابی منصور ابان حسیس بن وریدبن کادبن مهابنداد حساس بن فروخ دادبن مهرحسیس 2بن یزدجرد المنجم، مکنی به ابوالحسن. یاقوت گوید: ترجمه هریک از پدران احمد را در باب خود آورده ام و این ابوالحسن ادیبی شاعر و فاضل و عالم و یکی از رؤساء زمان خویش در علم کلام و علوم دین و متفنن در آداب بود و به سال 327 هَ. ق. در هفتادواندسالگی درگذشت. و او را در منادمت راضی اخباری است و این جمله را مرزبانی در المعجم خود آورده است و ثابت گوید:وفات او بماه ذی الحجه و مولد وی در سنۀ 262 بود. وپدر او یحیی بن علی را در اخبار شعراء مخضرمی کتابیست و آن کتاب ناتمام ماند و احمد آن را بپایان رسانید. و دیگر از تصانیف احمد کتابیست که در اخبار خاندان خویش و نسب آنان کرده است و دیگر کتاب الاجماع در فقه، بمذهب ابن جریر طبری، چه احمد در فقه تابع مذهب جریر بود. دیگر کتاب المدخل الی مذهب الطبری و نصره مذهبه. و دیگر از تصنیفات او کتاب الأوقات است. و مرزبانی ابیات زیرین را از گفته های احمد روایت کرده است: یا سیداً قد راح فر- داً ما له فی الفضل توأم عمّرت اطول مدّه تزداد تمکیناً و تسلم فی صفوعیش لاتزا- ل به العدی تقذی وترغم مازلت فی کل ّ الأمو- ر موفق للخیر ملهم یک ان تذوکرت الایا- دی یبتداء فیها و یختم. (معجم الأدباء ج 2 ص 154). و ابن الندیم آرد: او یکی از بنومنجم است مکنی به ابوالحسن. وی شرح حال عده ای از شعراء مخضرمی را بر کتاب پدر خودکتاب الباهر افزوده است و احمد بن یحیی متکلم و فقیه بود بمذهب ابوجعفر محمد بن جریر طبری و کتاب الاجماع فی الفقه علی مذهب الطبری و کتاب المدخل الی مذهب الطبری و نصره مذهبه و کتاب الأوقات از اوست و نیز کتابی دارد در اخبار خاندان خود یعنی بنوالمنجم ونسبت آنان بفرس. و رجوع به الموشح مرزبانی ص 321 و 329 و 330 شود
ابن سعید بن عبدالله مشقی مکنی به ابوالحسن. او مؤدب پسر المعزبالله و از خواص عبدالله بن معتز بود و در بغداد کتب ابن الزبیر را روایت کرد و اسماعیل صفار و جز او از وی روایت کردند. او مردی صدوق است و مرزبانی مرگ وی را در سال 306 هجری قمری گفته است. ابوبکر بن محمد بن القاسم الانباری گوید: احمد بن سعید مرا روایت کرد: آنگاه، که مؤدب اولاد معتز بودم، احمد بن یحیی بن جابر بلاذری قومی را واداشت تا از قبیحه، مادر معتز، درخواستند، که احمد بن یحیی پاسی از روز را نزد ابن معتز رود و قبیحه بپذیرفت، و یا نزدیک بود که بپذیرد، و من هنگامی که این خبر شنودم سخت خشمگین شدم و ب خانه خود اعتزال جستم. ابوالعباس عبدالله بن المعتز که در این هنگام سیزده ساله بود بمن، نوشت: اصبحت یابن سعید حزت مکرمه عنها یقصر من یحفی و ینتعل سر بلتنی حکمه قد هذبت شیمی و اججت عزب ذهنی فهومشتعل اکون ان شئت قسا فی خطابته او حارثا وهو یوم الفخر مرتجل و ان اشاء فکزید فی فرائضه أو مثل نعمان ماضاقت به الحیل او الخلیل عروضیااخا فطن او الکسائی نحویا له علل تغلی بداهه ذهنی فی مرکبها کمثل ماعرفت آبائی الاول و فی فمی صارم ماسله احد من غمده فدری ما العیش و الجذل عقباک شکر طویل لانفاذ له تبقی معالمه ما اطت الابل. و نیز ابن انباری، روایت کند که ابن المعتز در پاسخ نامه ای که احمد بن سعیددمشقی بدو فرستاده و در آن طلب زیادتی در مشاهره و روزی خود کرده بود نوشت: قید نعمتی عندک بمثل ما کنت استدعیتها به و ذب عنها اسباب الظن استدم ماتحب منی بما احب منک. و نیز ابن المعتز در پاسخ نامه ای که دمشقی در آن از نسبت ها که بدو کرده بودند اعتذار جسته بود، نوشت: والله لاقابل احسانک منی کفر ولاتبع احسانی الیک من ّ فلک منی ید لااقبضها عن نفعک و اخری لاابسطها الی ظلمک ما یسخطنی فانی اصون وجهک عن ذل الاعتذار. رجوع بمعجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 133 و 134 شود
ابن سعید بن عبدالله مشقی مکنی به ابوالحسن. او مؤدب پسر المعزبالله و از خواص عبدالله بن معتز بود و در بغداد کتب ابن الزبیر را روایت کرد و اسماعیل صفار و جز او از وی روایت کردند. او مردی صدوق است و مرزبانی مرگ وی را در سال 306 هجری قمری گفته است. ابوبکر بن محمد بن القاسم الانباری گوید: احمد بن سعید مرا روایت کرد: آنگاه، که مؤدب اولاد معتز بودم، احمد بن یحیی بن جابر بلاذری قومی را واداشت تا از قبیحه، مادر معتز، درخواستند، که احمد بن یحیی پاسی از روز را نزد ابن معتز رود و قبیحه بپذیرفت، و یا نزدیک بود که بپذیرد، و من هنگامی که این خبر شنودم سخت خشمگین شدم و ب خانه خود اعتزال جستم. ابوالعباس عبدالله بن المعتز که در این هنگام سیزده ساله بود بمن، نوشت: اصبحت یابن سعید حزت مکرمه عنها یقصر من یحفی و ینتعل سر بلتنی حکمه قد هذبت شیمی و اَججت عزب ذهنی فهومشتعل اکون اِن شئت قسا فی خطابته او حارثا وهو یوم الفخر مرتجل و ان اشاء فکزید فی فرائضه أو مثل نعمان ماضاقت به الحیل او الخلیل عروضیااخا فطن او الکسائی نحویا له علل تغلی بداهه ذهنی فی مرکبها کمثل ماعرفت آبائی الاول و فی فمی صارم ماسله احد من غمده فدری ما العیش و الجذل عقباک شکر طویل لانفاذ له تبقی معالمه ما اطت الابل. و نیز ابن انباری، روایت کند که ابن المعتز در پاسخ نامه ای که احمد بن سعیددمشقی بدو فرستاده و در آن طلب زیادتی در مشاهره و روزی خود کرده بود نوشت: قید نعمتی عندک بمثل ما کنت استدعیتها به و ذب عنها اسباب الظن استدم ماتحب منی بما احب منک. و نیز ابن المعتز در پاسخ نامه ای که دمشقی در آن از نسبت ها که بدو کرده بودند اعتذار جسته بود، نوشت: والله لاقابل احسانک منی کفر ولاتبع احسانی الیک من ّ فلک منی ید لااقبضها عن نفعک و اخری لاابسطها الی ظلمک ما یسخطنی فانی اصون وَجهَک عن ذل الاعتذار. رجوع بمعجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 133 و 134 شود
ابن محمد بن حمادۀ کاتب. مکنی به ابوالحسن. او یکی از افاضل کتاب و صاحب تصانیف است و درک صحبت ادبا کرده است. او راست: کتاب امتحان الکتاب و دیوان ذوی الالباب. کتاب شحذالفطنه. کتاب الرسائل
ابن محمد بن حمادۀ کاتب. مکنی به ابوالحسن. او یکی از افاضل کتاب و صاحب تصانیف است و درک صحبت ادبا کرده است. او راست: کتاب امتحان الکتاب و دیوان ذوی الالباب. کتاب شحذالفطنه. کتاب الرسائل
ابن محمد بن احمد عروضی مکنی به ابوالحسن. وی معلم اولاد راضی بالله بود و یاقوت گوید: کتابی از تألیفات او در عروض بخط خود او دیدم که در 336 هجری قمری بر وی خوانده بودند. و او در عروض امام بود تا آن جایگاه که ابوعلی فارسی در یکی از کتب خویش که محتاج استشهاد به بیتی درتقطیع شده و در آن بحث کرده است گوید: و قد کفانا ابوالحسن العروضی الکلام فی هذا الباب و ابوالحسن ثعلب را دیده و از وی اخذ ادب کرده است و از ابوالحسن ابوعبیدالله محمد بن عمران مرزبانی روایت کند. یاقوت گویددر کتابی بخط ابوالحسن السمسمانی تألیف ابوالقاسم عبیدالله بن جروالاسدی در عروض دیدم که گوید: ابوالحسن علی بن احمد عروضی کتابی بزرگ در عروض و غیره کرده و آن را بگفتۀ دیگران انباشته و سخنان ابواسحاق زجاج را در آن نقل کرده و چیز کمی بر آن افزوده است و بابی در علم قوافی بدان مزید کرده در صورتی که آن مانند خود عروض علمی جدا باشد و در آن مسائلی لطیف آورده وبا دیگران مخالفت هائی کرده که محتاج بکشف و استقصاءنظر است و در هر حال بچیزی نیست و بگمان من اگر تنها کتاب قوافی ابوالحسن اخفش را نقل کرده بود بامانت و سلامت نزدیکتر بود. و سپس بابی در استخراج معمیات بدان ملحق ساخته است و این امری است که بعروض تعلقی ندارد و هم بابی در ایقاع و نسب آن بر کتاب ضم کرده است که باز بموضوع عروض مربوط نیست وسزاوار این بود که ایفاء حق صناعت عروض میکرد بی اخلالی و سپس متعرض امور دیگر میگردید. رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 75 شود
ابن محمد بن احمد عروضی مکنی به ابوالحسن. وی معلم اولاد راضی بالله بود و یاقوت گوید: کتابی از تألیفات او در عروض بخط خود او دیدم که در 336 هجری قمری بر وی خوانده بودند. و او در عروض امام بود تا آن جایگاه که ابوعلی فارسی در یکی از کتب خویش که محتاج استشهاد به بیتی درتقطیع شده و در آن بحث کرده است گوید: و قد کفانا ابوالحسن العروضی الکلام فی هذا الباب و ابوالحسن ثعلب را دیده و از وی اخذ ادب کرده است و از ابوالحسن ابوعبیدالله محمد بن عمران مرزبانی روایت کند. یاقوت گویددر کتابی بخط ابوالحسن السمسمانی تألیف ابوالقاسم عبیدالله بن جروالاسدی در عروض دیدم که گوید: ابوالحسن علی بن احمد عروضی کتابی بزرگ در عروض و غیره کرده و آن را بگفتۀ دیگران انباشته و سخنان ابواسحاق زجاج را در آن نقل کرده و چیز کمی بر آن افزوده است و بابی در علم قوافی بدان مزید کرده در صورتی که آن مانند خود عروض علمی جدا باشد و در آن مسائلی لطیف آورده وبا دیگران مخالفت هائی کرده که محتاج بکشف و استقصاءنظر است و در هر حال بچیزی نیست و بگمان من اگر تنها کتاب قوافی ابوالحسن اخفش را نقل کرده بود بامانت و سلامت نزدیکتر بود. و سپس بابی در استخراج معمیات بدان ملحق ساخته است و این امری است که بعروض تعلقی ندارد و هم بابی در ایقاع و نسب آن بر کتاب ضم کرده است که باز بموضوع عروض مربوط نیست وسزاوار این بود که ایفاء حق صناعت عروض میکرد بی اخلالی و سپس متعرض امور دیگر میگردید. رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 75 شود
ابن رفاالسرمی الموصلی شاعر مکنی به ابوالحسن. او راست: المحب و المحبوب و المشموم و المشروب که در آن محاسن اشعار محدثین از غزل و خمریات و زهریات گرد آورده است. (کشف الظنون)
ابن رفاالسرمی الموصلی شاعر مکنی به ابوالحسن. او راست: المحب و المحبوب و المشموم و المشروب که در آن محاسن اشعار محدثین از غزل و خمریات و زهریات گرد آورده است. (کشف الظنون)
ابن ابی الحواری مکنی به ابوالحسن. از جملۀ اجلۀ مشایخ شام. جنید درباره او گفت: احمد بن ابی الحواری ریحانهالشام. وی مرید ابوسلیمان دارانی بود. و صحبت سفیان بن عیینه و مروان بن معاویه القاری دریافته بود. از وی می آید که گفت: الدنیا مزبله مجمع الکلاب و اقل من الکلاب من عکف علیها فان الکلب یأخذ منه حاجته و ینصرف و المحب لها لایزول عنها و لایترکها بحال، یعنی دنیا چون مزبله است و جایگاه جمع شدن سگان. و کمتر از سگان باشد آنکه بر سر معلوم دنیابایستد، از آنچه سگ از مزبله حاجت خود روا کند و سیر شود و بازگردد و دوستدار دنیا هرگز از دنیا و جمع آن بازنگردد. و اهل دنیا را کمتر از سگان داشت و علت آورد که چون سگ بهرۀ خود از مزبله برگیرد از آن فراتر شود و اما اهل دنیا پیوسته بر سر جمع کردن و محبت آن نشسته باشند و هرگز بازنگردند. وی اندر ابتدا طلب علم کرد و بدرجۀ ائمه رسید آنگاه آن کتب خود برداشت و بدریا برد و گفت: نعم الدلیل انت و اما الاشتغال بالدلیل بعد الوصول الی المدلول محال، گفت: نیکو دلیل و راهبری بودی تو ما را اما پس از رسیدن بمقصود مشغول بودن بدلیل محال بود. (نقل به اختصار از کشف المحجوب هجویری). شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در تذکرهالأولیاء بعنوان احمد حواری (چ لیدن ج 1 ص 286) آرد که: آن شیخ کبیر آن امام خطیر آن زین زمان آن رکن جهان آن ولی قبۀ تواری قطب وقت احمد حواری رحمهالله علیه یگانه وقت بود و در جملۀ فنون علوم عالم بود و در طریقت بیانی عالی داشت و در حقایق معتبر بود و در روایات و احادیث مقتدا بود و رجوع اهل عهد در واقعات بدو بود و از اکابر مشایخ شام بود و بهمه زبانها محمود بود تا بحدی که جنید گفت احمد حواری ریحان شام است. از مریدان ابوسلیمان دارانی بود و با سفیان عیینه صحبت داشته بود و سخن او را در دلها اثری عجب بود و در ابتدا بتحصیل علم بدرجۀ کمال رسید آنگاه کتب را برداشت و بدریا برد و گفت نیکو دلیل و راهبری بودی ما را اما از پس رسیدن بمقصود مشغول بودن بدلیل محال بود که دلیل تا آنگاه باید که مرید در راه بود چون پیش گاه پدید آمد درگاه و راه را چه قیمت پس کتب را بدریا رها کرد و بسبب آن رنجهای عظیم کشید و مشایخ گفتند آن در حال سکر بود. نقل است که میان سلیمان دارانی و احمد حواری عهد بود که بهیچ چیز وی را مخالفت نکند. روزی سخن می گفت وی را گفت تنور تافته اند چه فرمائی ابوسلیمان جواب نداد سه بار بگفت ابوسلیمان گفت برو و در آنجا بنشین چون بر این حال ساعتی برآمد یاد آمدش گفت احمد را طلب کنید طلب کردند نیافتند گفت که در تنور بنگریت که با من عهد دارد که بهیچ چیز مرا مخالفت نکند چون بنگرستند در تنور بود موئی بر وی نسوخته بود. نقل است که گفت حوری را بخواب دیدم نوری داشت که میدرخشید گفتم ای حور روئی نیکو داری گفت آری یا احمد آن شب که بگریستی من آن آب دیدۀ تو در روی خود مالیدم روی من چنین شد. و گفت بنده تایب نبود تاپشیمان نبود بدل و استغفار نکند بزبان و از عهدۀ مظالم بیرون نیاید تا جهد نکند در عبادت چون چنین بودکه گفتم از توبه و اجتهاد زهد و صدق برخیزد و از صدق توکل برخیزد و از توکل استقامت برخیزد و از استقامت معرفت برخیزد بعد از آن لذت انس بود بعد از انس حیا بود بعد از حیا خوف بود از مکر و استدراج و در جمله این احوال از دل او مفارقت نکند از خوف آنکه نبایدکه این احوال برو زوال آید و از لقای حق بازماند. وگفت هرکه بشناسد آنچه ازو باید ترسید آسان شود بر وی دور بودن از هرچه او را نهی کرده اند از آن. و گفت هرکه عاقل تر بود بخدای عارف تر بود و هرکه بخدای عارف تر بود زود بمنزل رسد. و گفت رجا قوت خایفانست. و گفت فاضلترین گریستن گریستن بنده بود در فوت شدن اوقاتی که نه بر وجه بوده باشد. و گفت هرکه بدنیا نظر کندبنظر ارادت و دوستی حق تعالی نور فقر و زهد از دل اوبیرون برد. و گفت دنیا چون مزبله است و جایگاه جمعآمدن سگان است و کمتر از سگ باشد آنکه بر سر معلوم دنیا نشیند. هرکه نفس خویش را نشناسد او در دین خویش در غرور بود. و گفت مبتلا نگرداند حق تعالی هیچ بنده رابچیزی سخت تر از غفلت و سخت دلی. گفت انبیا مرگ را کراهیت داشته اند که از ذکر حق بازمانده اند و گفت دوستی خدای دوستی طاعت خدای بود و گفت دوستی خدایرا نشانی هست و آن دوستی طاعت اوست. و گفت هیچ دلیل نیست بر شناختن خدای جز خدای اما دلیل طلب کردن برای آداب خدمتست. و گفت هرکه دوست دارد که او را بخیر بشناسند یا نیکوئی او را یاد کنند او مشرکست در عبادت خدای تعالی بنزدیک این طایفه از بهر آنکه هرکه خدایرا بدوستی پرستد دوست ندارد که خدمت او را هیچ کس بیند جز مخدوم او. والسلام. جامی در نفحات الانس (چ هند ص 44) آرد:از طبقۀ اولیست. کنیت او ابوالحسین از اهل دمشق است صحبت داشته با ابوسلیمان دارانی و ابوعبدالله نباجی و غیر ایشان از مشایخ و وی را برادری بود محمد بن ابی الحواری از زهاد بود پدر وی ابوالحواری که نام وی میمون بود از متورعان و عارفان بود. خاندان ایشان خاندان زهد و ورع بود. مات رحمه الله سنه ثلثین ومأتین و کان الجنید یقول احمد بن ابی الحواری ریحانهالشام. وی گفته که دنیا مزبله و مجمع سگانست و کمتر از سگ آن کس است که از وی دور نمیشود زیرا که سگ حاجت خود را از آن میگیرد و میرود و دوستدار وی از وی بهیچ حال جدا نمیشود. گویند که وی را با ابوسلیمان دارانی عهدی بود که هرگز مخالفت فرمان او نکند روزی ابوسلیمان در مجلس سخن میگفت احمد آمد و گفت تنور تافته شد چه میفرمائی. ابوسلیمان جواب نداد و دو سه بار تکرار کرد ابوسلیمان را دل بتنگ آمد گفت برو آنجا نشین ابوسلیمان ساعتی مشغول شد بعد از آن با یاد او آمد که احمد راچه گفتم گفت احمد را بجوئید که در تنور خواهد بود چون باز جستند وی را در تنور یافتند یکموی از وی ناسوخته - انتهی. وفات وی به سال 246 هجری قمری بوده است
ابن ابی الحواری مکنی به ابوالحسن. از جملۀ اجلۀ مشایخ شام. جنید درباره او گفت: احمد بن ابی الحواری ریحانهالشام. وی مرید ابوسلیمان دارانی بود. و صحبت سفیان بن عیینه و مروان بن معاویه القاری دریافته بود. از وی می آید که گفت: الدنیا مزبله مجمع الکلاب و اقل من الکلاب من عکف علیها فان الکلب یأخذ منه حاجته و ینصرف و المحب لها لایزول عنها و لایترکها بحال، یعنی دنیا چون مزبله است و جایگاه جمع شدن سگان. و کمتر از سگان باشد آنکه بر سر معلوم دنیابایستد، از آنچه سگ از مزبله حاجت خود روا کند و سیر شود و بازگردد و دوستدار دنیا هرگز از دنیا و جمع آن بازنگردد. و اهل دنیا را کمتر از سگان داشت و علت آورد که چون سگ بهرۀ خود از مزبله برگیرد از آن فراتر شود و اما اهل دنیا پیوسته بر سر جمع کردن و محبت آن نشسته باشند و هرگز بازنگردند. وی اندر ابتدا طلب علم کرد و بدرجۀ ائمه رسید آنگاه آن کتب خود برداشت و بدریا برد و گفت: نعم الدلیل انت و اما الاشتغال بالدلیل بعد الوصول الی المدلول محال، گفت: نیکو دلیل و راهبری بودی تو ما را اما پس از رسیدن بمقصود مشغول بودن بدلیل محال بود. (نقل به اختصار از کشف المحجوب هجویری). شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در تذکرهالأولیاء بعنوان احمد حواری (چ لیدن ج 1 ص 286) آرد که: آن شیخ کبیر آن امام خطیر آن زین زمان آن رکن جهان آن ولی قبۀ تواری قطب وقت احمد حواری رحمهالله علیه یگانه وقت بود و در جملۀ فنون علوم عالم بود و در طریقت بیانی عالی داشت و در حقایق معتبر بود و در روایات و احادیث مقتدا بود و رجوع اهل عهد در واقعات بدو بود و از اکابر مشایخ شام بود و بهمه زبانها محمود بود تا بحدی که جنید گفت احمد حواری ریحان شام است. از مریدان ابوسلیمان دارانی بود و با سفیان عیینه صحبت داشته بود و سخن او را در دلها اثری عجب بود و در ابتدا بتحصیل علم بدرجۀ کمال رسید آنگاه کتب را برداشت و بدریا برد و گفت نیکو دلیل و راهبری بودی ما را اما از پس رسیدن بمقصود مشغول بودن بدلیل محال بود که دلیل تا آنگاه باید که مرید در راه بود چون پیش گاه پدید آمد درگاه و راه را چه قیمت پس کتب را بدریا رها کرد و بسبب آن رنجهای عظیم کشید و مشایخ گفتند آن در حال سکر بود. نقل است که میان سلیمان دارانی و احمد حواری عهد بود که بهیچ چیز وی را مخالفت نکند. روزی سخن می گفت وی را گفت تنور تافته اند چه فرمائی ابوسلیمان جواب نداد سه بار بگفت ابوسلیمان گفت برو و در آنجا بنشین چون بر این حال ساعتی برآمد یاد آمدش گفت احمد را طلب کنید طلب کردند نیافتند گفت که در تنور بنگریت که با من عهد دارد که بهیچ چیز مرا مخالفت نکند چون بنگرستند در تنور بود موئی بر وی نسوخته بود. نقل است که گفت حوری را بخواب دیدم نوری داشت که میدرخشید گفتم ای حور روئی نیکو داری گفت آری یا احمد آن شب که بگریستی من آن آب دیدۀ تو در روی خود مالیدم روی من چنین شد. و گفت بنده تایب نبود تاپشیمان نبود بدل و استغفار نکند بزبان و از عهدۀ مظالم بیرون نیاید تا جهد نکند در عبادت چون چنین بودکه گفتم از توبه و اجتهاد زهد و صدق برخیزد و از صدق توکل برخیزد و از توکل استقامت برخیزد و از استقامت معرفت برخیزد بعد از آن لذت انس بود بعد از انس حیا بود بعد از حیا خوف بود از مکر و استدراج و در جمله این احوال از دل او مفارقت نکند از خوف آنکه نبایدکه این احوال برو زوال آید و از لقای حق بازماند. وگفت هرکه بشناسد آنچه ازو باید ترسید آسان شود بر وی دور بودن از هرچه او را نهی کرده اند از آن. و گفت هرکه عاقل تر بود بخدای عارف تر بود و هرکه بخدای عارف تر بود زود بمنزل رسد. و گفت رجا قوت خایفانست. و گفت فاضلترین گریستن گریستن بنده بود در فوت شدن اوقاتی که نه بر وجه بوده باشد. و گفت هرکه بدنیا نظر کندبنظر ارادت و دوستی حق تعالی نور فقر و زهد از دل اوبیرون برد. و گفت دنیا چون مزبله است و جایگاه جمعآمدن سگان است و کمتر از سگ باشد آنکه بر سر معلوم دنیا نشیند. هرکه نفس خویش را نشناسد او در دین خویش در غرور بود. و گفت مبتلا نگرداند حق تعالی هیچ بنده رابچیزی سخت تر از غفلت و سخت دلی. گفت انبیا مرگ را کراهیت داشته اند که از ذکر حق بازمانده اند و گفت دوستی خدای دوستی طاعت خدای بود و گفت دوستی خدایرا نشانی هست و آن دوستی طاعت اوست. و گفت هیچ دلیل نیست بر شناختن خدای جز خدای اما دلیل طلب کردن برای آداب خدمتست. و گفت هرکه دوست دارد که او را بخیر بشناسند یا نیکوئی او را یاد کنند او مشرکست در عبادت خدای تعالی بنزدیک این طایفه از بهر آنکه هرکه خدایرا بدوستی پرستد دوست ندارد که خدمت او را هیچ کس بیند جز مخدوم او. والسلام. جامی در نفحات الانس (چ هند ص 44) آرد:از طبقۀ اولیست. کنیت او ابوالحسین از اهل دمشق است صحبت داشته با ابوسلیمان دارانی و ابوعبدالله نباجی و غیر ایشان از مشایخ و وی را برادری بود محمد بن ابی الحواری از زهاد بود پدر وی ابوالحواری که نام وی میمون بود از متورعان و عارفان بود. خاندان ایشان خاندان زهد و ورع بود. مات رحمه الله سنه ثلثین ومأتین و کان الجنید یقول احمد بن ابی الحواری ریحانهالشام. وی گفته که دنیا مزبله و مجمع سگانست و کمتر از سگ آن کس است که از وی دور نمیشود زیرا که سگ حاجت خود را از آن میگیرد و میرود و دوستدار وی از وی بهیچ حال جدا نمیشود. گویند که وی را با ابوسلیمان دارانی عهدی بود که هرگز مخالفت فرمان او نکند روزی ابوسلیمان در مجلس سخن میگفت احمد آمد و گفت تنور تافته شد چه میفرمائی. ابوسلیمان جواب نداد و دو سه بار تکرار کرد ابوسلیمان را دل بتنگ آمد گفت برو آنجا نشین ابوسلیمان ساعتی مشغول شد بعد از آن با یاد او آمد که احمد راچه گفتم گفت احمد را بجوئید که در تنور خواهد بود چون باز جستند وی را در تنور یافتند یکموی از وی ناسوخته - انتهی. وفات وی به سال 246 هجری قمری بوده است
ابن محمد بن ابی الورد مکنی به ابوالحسن. برادر محمد بن محمد بن عیسی بن عبدالرحمان بن عبدالصمد. ابوالفرج جوزی در صفه الصفوه (ج 2 ص 223) آرد که از جعفر بن محمد روایت است که گفت: احمد بن ابی الورد ولی خدا بود چون بر جاهش می افزود تواضع وی زیادت میشد و چون مالش فزون می آمد سخاوت او فزونی میگرفت و چون عمرش بالا میرفت بر اجتهادش می افزود و گفت مردان به پنج چیز بدرجات رسند: لزوم باب و ترک خلاف و نفاذ در خدمت و صبر بر مصائب و صیانت کرامات. و ابوعلی رودباری گفته است که احمد و محمد پسران محمد بن ابی الورد مصاحبت ابوعبدالله الساجی کردند و ابوعبدالله میگفت کسی که خواهد خدمت فقراء کند گو تا خدمت پسران ابوالورد کند که بیست سال مصاحب من بودند و هرگز حاجتی از من نخواستند و از آنان منکری ندیدم. احمد بن ابی الورد صحابت بشر حافی و حارث محاسبی و سری نیز کرده است. و پیش از برادرش محمد درگذشت
ابن محمد بن ابی الورد مکنی به ابوالحسن. برادر محمد بن محمد بن عیسی بن عبدالرحمان بن عبدالصمد. ابوالفرج جوزی در صفه الصفوه (ج 2 ص 223) آرد که از جعفر بن محمد روایت است که گفت: احمد بن ابی الورد ولی خدا بود چون بر جاهش می افزود تواضع وی زیادت میشد و چون مالش فزون می آمد سخاوت او فزونی میگرفت و چون عمرش بالا میرفت بر اجتهادش می افزود و گفت مردان به پنج چیز بدرجات رسند: لزوم باب و ترک خلاف و نفاذ در خدمت و صبر بر مصائب و صیانت کرامات. و ابوعلی رودباری گفته است که احمد و محمد پسران محمد بن ابی الورد مصاحبت ابوعبدالله الساجی کردند و ابوعبدالله میگفت کسی که خواهد خدمت فقراء کند گو تا خدمت پسران ابوالورد کند که بیست سال مصاحب من بودند و هرگز حاجتی از من نخواستند و از آنان منکری ندیدم. احمد بن ابی الورد صحابت بشر حافی و حارث محاسبی و سری نیز کرده است. و پیش از برادرش محمد درگذشت
ابن محمد بن عبدالله بن صالح بن شیخ بن عمیره، مکنی به ابوالحسن. یکی از اصحاب ابوالعباس ثعلب. مرزبانی در کتاب المقتبس ذکر او آورده است. و ابن بشران در تاریخ خود گوید که در سال 320 ه. ق. ابوبکر بن ابی شیخ به بغداد درگذشت و او محدث و اخباری بود و صاحب مصنفاتیست. و یاقوت گوید: ندانم که این مرد محدث و اخباری که ابن بشران گوید همین احمد بن محمد است یا کس دیگر. چه زمان هر دو یکی و هر دو نیز اخباری باشند و خدای تعالی داناتر است و شاید ابن بشران که کنیت او را بجای ابوالحسن ابوبکر آورده و نسبت او را بعوض ابن شیخ، ابن ابی شیخ گفته اشتباه کرده باشد. مرزبانی از عبدالله بن یحیی عسکری آرد که او گفت: ابوالحسن احمد این قطعه شعر خود را که بیکی از دوستان نوشته بود مرا انشاد کرد: کنت یا سیدی علی التطفیل امس لو لا مخافه التثقیل و تذکرت دهشه القارع البا- ب اذا ما اتی بغیر رسول و تخوفت ان اکون علی القو- م ثقیلاً فقدت کل ثقیل لوترانی و قدوقفت اروّی فی دخول الیک او فی قفول لرأیت العذراء حین تحایا و هی من شهوه علی التعجیل. و باز مرزبانی از عمر بن بنان انماطی و او از ابوابوالحسن اسدی روایت کند که گفت: وقتی شراب را ترک گفتم و به ابوالعباس ثعلب نیز گفتم که شراب را رها کرده ام و سپس نوبتی بدیدار محمد بن عبدالله بن طاهر رفتم و او بمن شراب داد سپس بخانه بازمیگشتم و ثعلب بآخر روز بدر خانه خویش نشسته بودچون مرا دید که ناو ناوان میروم دانست که من شراب آشامیده ام پس برخاست و بدرون شدن خواست و سپس بایستادو من چون مقابل وی رسیدم سلام کردم و او این شعرها بخواند: فکنت من بعدما نسکت و صا- حبت ابن سهلان صاحب القسط ان کنت احدثت زلهً غلطاً فالله یعفو عن زلّه الغلط. عمر گوید: از ثعلب معنی ابن سهلان صاحب القسطپرسیدم. گفت: مردم طائف می فروش را صاحب القسط گویند. و از صولی روایت کند که گفت: ابوالحسن احمد بن محمدالأنباری (؟) این ابیات خود از قصیدۀ مزدوجه ای که در تتمیم قصیدۀ علی بن جهم گفته است مرا انشاد کرد: ثم تولی المستعین بعده فحاز بیت ماله و جنده ثم اتی بغداد فی محرّم احدی و خمسین برأی مبرم. و شمه ای از اخبار مستعین بگفته بود و سپس گفته بود: و ثبّتت خلافه المعتز و لم یشب اموره بعجز. و پس از شرح برخی از تاریخ معتز گفته: و قلّدا محمد بن الواثق فی رجب من غیر امر عائق المهتدی بالله دون الناس جاء به الرحمن بعد الیأس. و پس از چند بیت دیگر: و قام بالأمر الامام المعتمد امام صدق فی صلاح مجتهد. و نبذه ای از سیر معتمد در پی آن آورده بود
ابن محمد بن عبدالله بن صالح بن شیخ بن عمیره، مکنی به ابوالحسن. یکی از اصحاب ابوالعباس ثعلب. مرزبانی در کتاب المقتبس ذکر او آورده است. و ابن بشران در تاریخ خود گوید که در سال 320 هَ. ق. ابوبکر بن ابی شیخ به بغداد درگذشت و او محدث و اخباری بود و صاحب مصنفاتیست. و یاقوت گوید: ندانم که این مرد محدث و اخباری که ابن بشران گوید همین احمد بن محمد است یا کس دیگر. چه زمان هر دو یکی و هر دو نیز اخباری باشند و خدای تعالی داناتر است و شاید ابن بشران که کنیت او را بجای ابوالحسن ابوبکر آورده و نسبت او را بعوض ابن شیخ، ابن ابی شیخ گفته اشتباه کرده باشد. مرزبانی از عبدالله بن یحیی عسکری آرد که او گفت: ابوالحسن احمد این قطعه شعر خود را که بیکی از دوستان نوشته بود مرا انشاد کرد: کنت یا سیدی علی التطفیل امس لو لا مخافه التثقیل و تذکرت دهشه القارع البا- ب اذا ما اتی بغیر رسول و تخوفت ان اکون علی القو- م ثقیلاً فقدت کل ثقیل لوترانی و قدوقفت اروّی فی دخول الیک او فی قفول لرأیت العذراء حین تحایا وَ هْی َ من شهوه علی التعجیل. و باز مرزبانی از عمر بن بنان انماطی و او از ابوابوالحسن اسدی روایت کند که گفت: وقتی شراب را ترک گفتم و به ابوالعباس ثعلب نیز گفتم که شراب را رها کرده ام و سپس نوبتی بدیدار محمد بن عبدالله بن طاهر رفتم و او بمن شراب داد سپس بخانه بازمیگشتم و ثعلب بآخر روز بدر خانه خویش نشسته بودچون مرا دید که ناو ناوان میروم دانست که من شراب آشامیده ام پس برخاست و بدرون شدن خواست و سپس بایستادو من چون مقابل وی رسیدم سلام کردم و او این شعرها بخواند: فکنت من بعدما نسکت و صا- حبت ابن سهلان صاحب القسط ان کنت احدثت زلهً غلطاً فالله یعفو عن زلّه الغلط. عمر گوید: از ثعلب معنی ابن سهلان صاحب القسطپرسیدم. گفت: مردم طائف می فروش را صاحب القسط گویند. و از صولی روایت کند که گفت: ابوالحسن احمد بن محمدالأنباری (؟) این ابیات خود از قصیدۀ مزدوجه ای که در تتمیم قصیدۀ علی بن جهم گفته است مرا انشاد کرد: ثم تولی المستعین بعده فحاز بیت ماله و جنده ثم اتی بغداد فی محرّم احدی و خمسین برأی مبرم. و شمه ای از اخبار مستعین بگفته بود و سپس گفته بود: و ثبّتت خلافه المعتز و لم یشب اموره بعجز. و پس از شرح برخی از تاریخ معتز گفته: و قلّدا محمد بن الواثق فی رجب من غیر امر عائق المهتدی بالله دون الناس جاء به الرحمن بعد الیأس. و پس از چند بیت دیگر: و قام بالأمر الامام المعتمد امام صدق فی صلاح مجتهد. و نبذه ای از سیر معتمد در پی آن آورده بود